پارت۲۲[عشق یهویی]
ا/ت:خب پیاده شو دیگه
تهیونگ: گفتم باشه یه لحظه وایسا
ا/ت: بنظرم الان بهترین راه برای فرار بود پس یه نفس عمیق کشیدم و شروع به دویدن کردم
تهیونگ:دیدم ا/ت داره فرار میکنه سریع از ماشین پیاده شدم و دویدم سمتش داد زدم گفتم
ا/ت وایسا اگه خودم بگیرمت خیلی برات بد میشه
ا/ت: اصلا برام مهم نبود چی میگه و فقط داشتم به سمت مکان نا معلومی می دویدم که به یه کوچه ی بمبس برخورد کردم
ای ریدم تو این شانس
تهیونگ: هه پس میخواستی فرار کنی اره؟
ا/ت:_______
تهیونگ: داشتم به سمتش قدم برمی داشتم
ا/ت: هر قدم که به سمتم میومد من یه قدم به عقب میرفتم که پشتم به دیوار خورد و فهمیدم دیگه نمیتونم هیچ گوهی بخورم
تهیونگ:به سمتش قدم برداشتم و فاصله مون رو صفر کردم
ا/ت:ت.تهیو..نگ
تهیونگ: یه پوزخند کوچیک زدم و با تمام قدرت بهش یه سیلی زدم
جای دستم روی صورتش موند هر دو دستم رو به سمت گردن ا/ت بردم و فشارش دادم
ا/ت:چشمام پر از اشک شده بود داشتم خفه میشدم با دستام میخواستم از خودم جداش کنم اصلا روش اسری نداشت
تهیونگ:برای یه لحظه به خودم اومد و ولش کردم که افتاد زمین و به سرفه کردن افتاد
دستم رو زیر چونش قرار دادم و سرش رو بلند کرد چشماش داشت برق میزد ولی یه سیلی خیلی محکم تر بهش زدم که لبش پاره شد و ازش خون اومد
گفتم:این بار بهت خیلی خیلی رحم دکردم وگرنه الان جنازه تو از اینجا میبردن اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه این کارو تکرار کنی بهت قول میدم با دستای خودم چالت کنم فهمیدی؟( عصبی و داد خیلی بلند)
ا/ت:_________
تهیونگ: فهمیدی؟( موهاشو توی دستش گرفت و کشید)
ا/ت:ا.اره
تهیونگ: بلند شو تا همین جا چالت نکردم
ا/ت: بلند شدم که
تهیونگ: بلند شد که دستشو گرفتم و به سمت خودم کشیدم موهاشو داخل دستم گرفتم و گفتم از این به بعد مواظب رفتارت باش
ا/ت: چ.شم
تهیونگ:هولش دادم و گفتم راه بیوفت
راه افتاد و نزدیک خونه جونکوک شدیم در زدم که میا درو باز کرد
میا: سلام تهیونگ خوبی بغلش کردم
تهیونگ: سلام خانوم کوچولو مرسی اجازه میدی بیام تو؟
میا: کوچولو خودتی اره بفرما بیا تو
تهیونگ: رفتم داخل که گفت
میا: ایشون کین ؟
تهیونگ: هیچی همراه منه رو به ا/ت واسه چی زل زدی بیا تو ( یکم داد)
ا/ت: رو به اون دختر گفتم اجازه هست بیام تو؟( با صدای بغض دار)
میا: اره عزیزم بفرما تو
ا/ت: رفتم داخل و سلامی به جونکوک و یونگی کردم
جونکوک و یونگی: علیک سلام ا/ت خانوم چه خبر
ا/ت: ممنون خوبم ( صدای بغض دار)
جونکوک: چیزی شده؟
ا/ت: نه یه دستمال کاغذی از کیفم بیرون اوردم و زخم لبم رو تمیز کردم گوشه ی کاناپه نشستم و دیگه حرفی نزدم و فقط به یه نقطه خیره بودم فقط
میا: رو به تهیونگ از جنابعالی چه خبر خواهر تو تنها گذاشتی یه زنگ هم بهش نمیزنی
تهیونگ: خب این خواهر چرا به داداش زنگ نمیزنه
میا: رفتم کنارش نشستم و گفتم خب وقت نکردم ( خنده)
تهیونگ: که وقت نکردی خانوم کوچولو و شروع کرد به قلقلک دادن میا
میا: تهیوووونگ ولم کن خنده وای ترو خدا ولم کن خنده
جونکوک: خواهرمو ول دیگه( خنده)
تهیونگ: به تو چه و میا رو ول کردم
میا: یواش گفتم تهیونگ چرا این دختر نشسته هیچی نمیگه ؟
تهیونگ:نمیدونم ولی امشب ما رفتیم________________
_____________________________________________________
۶۰ تا لایک
۲۰کامنت
دوستون داااااااااااااارم 🫂🤍
تهیونگ: گفتم باشه یه لحظه وایسا
ا/ت: بنظرم الان بهترین راه برای فرار بود پس یه نفس عمیق کشیدم و شروع به دویدن کردم
تهیونگ:دیدم ا/ت داره فرار میکنه سریع از ماشین پیاده شدم و دویدم سمتش داد زدم گفتم
ا/ت وایسا اگه خودم بگیرمت خیلی برات بد میشه
ا/ت: اصلا برام مهم نبود چی میگه و فقط داشتم به سمت مکان نا معلومی می دویدم که به یه کوچه ی بمبس برخورد کردم
ای ریدم تو این شانس
تهیونگ: هه پس میخواستی فرار کنی اره؟
ا/ت:_______
تهیونگ: داشتم به سمتش قدم برمی داشتم
ا/ت: هر قدم که به سمتم میومد من یه قدم به عقب میرفتم که پشتم به دیوار خورد و فهمیدم دیگه نمیتونم هیچ گوهی بخورم
تهیونگ:به سمتش قدم برداشتم و فاصله مون رو صفر کردم
ا/ت:ت.تهیو..نگ
تهیونگ: یه پوزخند کوچیک زدم و با تمام قدرت بهش یه سیلی زدم
جای دستم روی صورتش موند هر دو دستم رو به سمت گردن ا/ت بردم و فشارش دادم
ا/ت:چشمام پر از اشک شده بود داشتم خفه میشدم با دستام میخواستم از خودم جداش کنم اصلا روش اسری نداشت
تهیونگ:برای یه لحظه به خودم اومد و ولش کردم که افتاد زمین و به سرفه کردن افتاد
دستم رو زیر چونش قرار دادم و سرش رو بلند کرد چشماش داشت برق میزد ولی یه سیلی خیلی محکم تر بهش زدم که لبش پاره شد و ازش خون اومد
گفتم:این بار بهت خیلی خیلی رحم دکردم وگرنه الان جنازه تو از اینجا میبردن اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه این کارو تکرار کنی بهت قول میدم با دستای خودم چالت کنم فهمیدی؟( عصبی و داد خیلی بلند)
ا/ت:_________
تهیونگ: فهمیدی؟( موهاشو توی دستش گرفت و کشید)
ا/ت:ا.اره
تهیونگ: بلند شو تا همین جا چالت نکردم
ا/ت: بلند شدم که
تهیونگ: بلند شد که دستشو گرفتم و به سمت خودم کشیدم موهاشو داخل دستم گرفتم و گفتم از این به بعد مواظب رفتارت باش
ا/ت: چ.شم
تهیونگ:هولش دادم و گفتم راه بیوفت
راه افتاد و نزدیک خونه جونکوک شدیم در زدم که میا درو باز کرد
میا: سلام تهیونگ خوبی بغلش کردم
تهیونگ: سلام خانوم کوچولو مرسی اجازه میدی بیام تو؟
میا: کوچولو خودتی اره بفرما بیا تو
تهیونگ: رفتم داخل که گفت
میا: ایشون کین ؟
تهیونگ: هیچی همراه منه رو به ا/ت واسه چی زل زدی بیا تو ( یکم داد)
ا/ت: رو به اون دختر گفتم اجازه هست بیام تو؟( با صدای بغض دار)
میا: اره عزیزم بفرما تو
ا/ت: رفتم داخل و سلامی به جونکوک و یونگی کردم
جونکوک و یونگی: علیک سلام ا/ت خانوم چه خبر
ا/ت: ممنون خوبم ( صدای بغض دار)
جونکوک: چیزی شده؟
ا/ت: نه یه دستمال کاغذی از کیفم بیرون اوردم و زخم لبم رو تمیز کردم گوشه ی کاناپه نشستم و دیگه حرفی نزدم و فقط به یه نقطه خیره بودم فقط
میا: رو به تهیونگ از جنابعالی چه خبر خواهر تو تنها گذاشتی یه زنگ هم بهش نمیزنی
تهیونگ: خب این خواهر چرا به داداش زنگ نمیزنه
میا: رفتم کنارش نشستم و گفتم خب وقت نکردم ( خنده)
تهیونگ: که وقت نکردی خانوم کوچولو و شروع کرد به قلقلک دادن میا
میا: تهیوووونگ ولم کن خنده وای ترو خدا ولم کن خنده
جونکوک: خواهرمو ول دیگه( خنده)
تهیونگ: به تو چه و میا رو ول کردم
میا: یواش گفتم تهیونگ چرا این دختر نشسته هیچی نمیگه ؟
تهیونگ:نمیدونم ولی امشب ما رفتیم________________
_____________________________________________________
۶۰ تا لایک
۲۰کامنت
دوستون داااااااااااااارم 🫂🤍
۸۶.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.